کلبه ی عاشقان.......

عشق پرنده ی شکسته بالیست که دفتر خاطرات را ورق میزند...........

کلبه ی عاشقان.......

عشق پرنده ی شکسته بالیست که دفتر خاطرات را ورق میزند...........

بیاد او...!

 

 

این جاده زندگیست

جاده ای که انتهای ندارد

 

بیاد او...؛


وقتی که از او جدا شد، خنده بر لبانش خشکید، تمامی فکرهایش به او پیوست، به او که دوستش داشت، وقتی خود را تنها می دید به یاد او اشک در چشمانش حلقه می زد، بیاد با او بودن، بیاد با او خندیدن، او که مهربان بود، او که صفا و صداقتش دنیایی می ارزید، اما او دیگر نیست و تنها یادش مانده است، یاد لمس کردن دستهای مهربانش، یاد لبخندهای عاشقانه اش و حالا فقط به یادش گریستن...
آرام و محزون با خود زمزمه می کرد...؛
(( گرچه تو از من دوری، اما من قلبم را به تو داده ام، گرچه تو شاید به یاد من نباشی، اما من همیشه به یادت می مانم. گرچه تو شاید بی من بتوانی بخندی، ولی من بی تو می گریم...
دلم احساس تنهایی می کند، به تو نیاز دارد، به تو که برای این دل تنها همدمی باشی، به تو فکر می کنم، آیا شده لحظه ای از فکرت را به من بسپاری؟
چشمهایم تو را در همه جا جستجو می کند تا شاید با دیدن تو آرام گیرد اما افسوس او هم تو را نمی بیند. دیگر برو به سلامت...، فقط بگذار در آخرین لحظه سرد مرگ، گرمی آغوشت آخرین گرمای زندگیم باشد... ))
آنگاه؛ آرام، در حالیکه اشکهایش را پاک می کرد، به خاطر آورد جمله ای را که چندی پیش در جایی خوانده بود...؛
(( وقتی گریه میکنم تو را در میان اشکهایم می بینم، ولی اشکهایم را پاک می کنم تا کسی تو را نبیند. ))

 

 

ا ه ا ی ع ش ق م ن . . .

 

 

 قایق تو شکسته بود ،تنت نحیف و خسته بود ،
 فانوس دریائیت شدم ، عشق اهورایت شدم
گذشتم از هر هوسی تا تو به مقصد برسی


اما بجاش تو بد شدی از من وعشقم رد شدی
به من یه پشت پا زدی تهمت ناروا زدی


اون روزا که تو جنگلها، ترسیده بودی بی صدا ،
 بین درختهای بزرگ ، میون گله گله گرگ ،
 گذشتم از جون خودم طعمه دشمنات شدم

با تکه پاره های من ، روزای تو ساخته شدند

اما بجاش تو بد شدی از من و عشقم رد شدی
به من یه پشت پا زدی ، تهمت ناروا زدی