کلبه ی عاشقان.......

عشق پرنده ی شکسته بالیست که دفتر خاطرات را ورق میزند...........

کلبه ی عاشقان.......

عشق پرنده ی شکسته بالیست که دفتر خاطرات را ورق میزند...........

فرهنگ مدرن لغات:

 

فرهنگ مدرن لغات:

آدامس : تنها چیزی که توی دهان خانم ها بند می شود!

آدم خوار: انساندوست افراطی!
آدم مغرور: کسی که اگر جلاد بخواهد گردنش را بزند بگوید: یه وجب بلند تر بزن!
احمق: کسی که دختر همسایه را در تاریکی نبوسد!
ادب : یعنی کمک به یک خانم زیبا در عبور از خیابان حتی اگر به کمک احتیاج نداشته باشد!
ازدواج : قمار زندگی است و در قمار معمولا برد با کسی است که بیشتر تقلب کند!
الکل : مایع گرانبهایی که همه چیز را محفوظ نگاه می دارد مگر اسرار را!
اوراقچی : تنها موجودی که زنها را بهترین رانندگان دنیا میداند!
ایده آل : شوهری که بتواند با زنش بهمان دقت و ملایمتی که در مورد اتومبیل تازه اش دارد رفتار کند!
بز بیار : فلک زده ای که زنش زشت و کلفتش بیریخت باشد!
بوسه : تصادفی که فقط یک سیلی به آدم ضرر می زند!
بیست سالگی : دورانی که پسر ها دنبال معشوقه می گردند ، دختر ها دنبال شوهر!
چشم : عضوی که چشم چرانها با آن ارتزاق می کنند!
خسیس : کسی که وقتی خانه اش آتش می گیرد برای اینکه پول تلفن ندهد تا اداره آتش نشانی بدود!
خوش بین : مردی که تصور کند وقتی زنی پای تلفن خداحافظی کند گوشی را خواهد گذاشت!
دست : عضوی که در سینما نزد صاحبش بند نمی شود!
دوران تجرد : دورانی که معمولا برای مردها بعد از ازدواج شروع می شود!
رفیق : کسی که همیشه به شما مقروض است!
رقص : بهم چسبیدن با اتیکت دو جنس مخالف!
زوج ایده آل : شوهر کر و زن لال!
سو ء ظن : سعی در دانستن چیزی که بعدا" انسان آرزو می کند ای کاش آنرا نمی دانست!
سینما : جایی که پشت سر شما حرف می زنند! 
عشق : دردسری که برای فراموش کردن آن باید عشق تازه تری پیدا کرد!
سرخ پوست : مرد خوشبختی که وقتی زنی او را می بوسد صورتش ماتیکی نمی شود!
سنجاق قفلی : تنها قفلی که بدون کلید باز می شود!
ماچ : بوسه ای که هنوز رنگ آرتیستی نگرفته!
مرد مجرد : کسی که هنوز عیوبی دارد که خودش نمی داند!
معجزه : دختر خانمی که زنگ آخر جیم شود و به سینما نرود!
موش : خانم هایی که نصف شب به جیب شوهر هایشان شبیخون می زنند!
هالو : شوهری که دستکش ظرفشویی را بجای اندازه دست خودش ، اندازه دست زنش بخرد!

...

 

بیاد او...!

 

 

این جاده زندگیست

جاده ای که انتهای ندارد

 

بیاد او...؛


وقتی که از او جدا شد، خنده بر لبانش خشکید، تمامی فکرهایش به او پیوست، به او که دوستش داشت، وقتی خود را تنها می دید به یاد او اشک در چشمانش حلقه می زد، بیاد با او بودن، بیاد با او خندیدن، او که مهربان بود، او که صفا و صداقتش دنیایی می ارزید، اما او دیگر نیست و تنها یادش مانده است، یاد لمس کردن دستهای مهربانش، یاد لبخندهای عاشقانه اش و حالا فقط به یادش گریستن...
آرام و محزون با خود زمزمه می کرد...؛
(( گرچه تو از من دوری، اما من قلبم را به تو داده ام، گرچه تو شاید به یاد من نباشی، اما من همیشه به یادت می مانم. گرچه تو شاید بی من بتوانی بخندی، ولی من بی تو می گریم...
دلم احساس تنهایی می کند، به تو نیاز دارد، به تو که برای این دل تنها همدمی باشی، به تو فکر می کنم، آیا شده لحظه ای از فکرت را به من بسپاری؟
چشمهایم تو را در همه جا جستجو می کند تا شاید با دیدن تو آرام گیرد اما افسوس او هم تو را نمی بیند. دیگر برو به سلامت...، فقط بگذار در آخرین لحظه سرد مرگ، گرمی آغوشت آخرین گرمای زندگیم باشد... ))
آنگاه؛ آرام، در حالیکه اشکهایش را پاک می کرد، به خاطر آورد جمله ای را که چندی پیش در جایی خوانده بود...؛
(( وقتی گریه میکنم تو را در میان اشکهایم می بینم، ولی اشکهایم را پاک می کنم تا کسی تو را نبیند. ))

 

 

ا ه ا ی ع ش ق م ن . . .

 

 

 قایق تو شکسته بود ،تنت نحیف و خسته بود ،
 فانوس دریائیت شدم ، عشق اهورایت شدم
گذشتم از هر هوسی تا تو به مقصد برسی


اما بجاش تو بد شدی از من وعشقم رد شدی
به من یه پشت پا زدی تهمت ناروا زدی


اون روزا که تو جنگلها، ترسیده بودی بی صدا ،
 بین درختهای بزرگ ، میون گله گله گرگ ،
 گذشتم از جون خودم طعمه دشمنات شدم

با تکه پاره های من ، روزای تو ساخته شدند

اما بجاش تو بد شدی از من و عشقم رد شدی
به من یه پشت پا زدی ، تهمت ناروا زدی

 

 

مطالب کوتاه وخواندنی...

 


شبی از پشت یک تنهایی نمناک و پاییزی

 تورا با لهجة گلهای نیلوفر صدا کردم

 تمام شب برای با طراوت ماندن باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم

پس از یک جستجوی نقره ای در کوچه های آبی احساس

 تو را از بین گلهایی که در تنهاییم روییده با حسرت جدا کردم

 و تو در پاسخ آبی ترین موج تمنای دلم گفتی دلم حیران و سرگردان

 

مطالب کوتاه وخواندنی

 


اون روزا که تنها بودی

، گمشده دریا بودی

 ، قایق تو شکسته بود

،تنت نحیف و خسته بود

 ، فانوس دریائیت شدم

 ، عشق اهورایت شدم گذشتم

 از هر هوسی تا تو به مقصد برسی اما بجاش تو بد شدی از من وعشقم رد شدی به من یه پشت پا زدی تهمت ناروا زدی اون روزا که تو جنگلها

، ترسیده بودی بی صدا

، بین درختهای بزرگ

 ، میون گله گله گرگ

 ، گذشتم از جون خودم طعمه دشمنات شدم با تکه پاره های من

 ، روزای تو ساخته شدند اما بجاش تو بد شدی از من و عشقم رد شدی به من یه پشت پا زدی

، تهمت ناروا زدی